People of God مـلــــــــت خـــــــــــدا

تفسیر و ارائه آثار مولانا و شمس تبریزی توسط استاد هیچ Interpretation and presentation of Maulana Rumi and Shams Tabrizi's works

People of God مـلــــــــت خـــــــــــدا

تفسیر و ارائه آثار مولانا و شمس تبریزی توسط استاد هیچ Interpretation and presentation of Maulana Rumi and Shams Tabrizi's works

سلسله کلاسهای قطره-جلسه35 بخش1


استاد هیچ : تقدیم می کند

سلسله کلاسهای ( قطره ) جلسه 35 بخش اول

( لازم به ذکر است ، این متن از روی فیلم سخنرانی استاد هیچ در کلاس قطره و بدون ویرایش نوشته شده )

بنام آن هستی بخش متعال

قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش     متصل گردان به دریاهای خویش

بحث امروز یک بحث کاملاً پیچیده، فنی و خیلی هم شگفت انگیز است و تنها مأموریت انسان هم برای همین است یعنی (تبدیل شدن ). ما باید تبدیل شویم، یعنی بر سر یک دو راهی قرار گرفته ایم که یا به یک وجود پست که در آگاهی پست به سر می برد تبدیل شویم یا به یک وجود برتر تبدیل می شویم ، اگر یادتان باشد بحث قبل دربارۀ من غیر واقعی و من واقعی بود، راه سومی وجود ندارد ، یا تبدیل می شویم به من غیر واقعی یا تبدیل می شویم به من واقعی ، ولی این مراتب الان بالقوه است ، این ما هستیم که معماری و مهندسی می کنیم و این را به فعلیت می رسانیم. پس در ادامه بحث گذشته ( من واقعی و من غیرواقعی ) به اینجا می رسیم یعنی ظهور من غیر واقعی و ظهور من واقعی ، این ظهور با حضور هر دو باهم برابر است یعنی اگر ما بخواهیم به حضور خدا برسیم اول باید به ظهور خودمان برسیم ولی کدام ظهور ؟ ظهور من واقعی ، با کشف کردن ظهور من واقعی یعنی هویت اصیل و خویشتن واقعی خودمان، می توانیم به حضور خدا برسیم، حالا بحث های خیلی کلیدی و خیلی زیبا و حائز اهمیتی در پیش روی ما قرار می گیرد، تحت عنوان احساس خدا .

ما چه طور خدا را احساس می کنیم ؟

وجه زیبای زندگی این است که ما برسیم به نقطۀ اوج، نقطۀ اوج اندیشه و نقطۀ اوج خدایی که بتوانیم خدا را احساس کنیم که چه طور خدا را احساس کنیم و چه طور خدا را ببینیم و بشنویم که آن عبارت است از : گفت گو از مجرای عوالم درون

چه طور با خدا حرف زنیم ؟

99% مردم روی کرۀ زمین نمی توانند با خدا حرف بزنند

چند نفر صدای خدا را می شنوند ؟

این که مولانا مدام اشاره کرده است، باید از درون این سماع را بشنویم و سماع از راه گوش جان ، بعضی ها فکر می کنند سماع به معنای رقص است اما این غلط است ، سماع یک موسیقی است، صدای خدا است که پخش می شود و ما باید آن را با گوش جان بشنویم.

بنابراین چند نفر صدای خدا را می شنوند ؟

چگونه ما باید با خدا صحبت کنیم ؟ با گفتگو از مجرای عوالم درون

99% مردم نمی دانند که چگونه باید با خدا راز و نیاز کنند .

اصلا راز چیست و نیاز چیست ؟

ببینید، کلمات کلیدی باید این طور از یکدیگر منفک شوند ، جدا شوند ، حلاجی شوند که ما مفهومشان را دقیق فهمیم .

راز چیست؟، نیاز چیست؟، این که مولانا می گوید :

صد گوش نوام باز شد از راز شنیدن     بی بود دهنده نتوان زادن و بودن

پس راز چیزی است که باید با گوش جان شنیده شود ، وقتی این راز شنیده شد و احساس شد، نیاز هم می تواند داشته باشد .

حالا این نیاز چیست ؟  نیاز مطلق

نیاز مطلق ما چیست ؟

نه نیاز های نسبی ، منظور ما نیاز های نسبی نیست نیاز های مطلق است یا نیاز مطلق ، یعنی اینکه همیشه حقیقت را ببینیم و بشنویم، این نیاز مطلق است .

برای رسیدن به این مرحله و این مقطع باید تبدیل شویم و اگر تبدیل نشویم نه رازی می شنویم  نه نیازی را تشخیص می دهیم نه ارتباط عمیق با خدا برقرار می شود و نه می توانیم به حریم حضور اش برسیم ، حضور خدا نیاز به ظهور ما دارد .

چه کار کنیم که ظهور پیدا کنیم ؟ ظهور خویش درون.

در هر مبحثی که من وارد شدم و آن بحث را به صورت عمیق بررسی کردم تا عمق آن را درک کنم، دیدم  که کنترل ذهن ضروری است یعنی اگر کنترل ذهن و خویش درون نباشد شما را به این راه وارد و دعوت نمی کنند ، کنترل ذهن و کنترل خویش درون هم الزامی است و هم ضروری است، باید ذهن را کنترل کنید.

آن وقت سیاست خدا چیست ؟ گنج را زیر خرابه قرار داده است ، متوجۀ منظورم می شوید ؟

گنج را زیر خرابه قرار داده است، این که می گویند گنج در خرابه است واقعاً همین طور است ، تو باید وارد درونت شوی و دائماً ذهن  را کنترل کنی و خویش حقیر را که دائماً تجلی دارد خراب کنی و تجلیاتش را منهدم کنی ، حالا زیر این کنترل دائمی ذهن و خویش حقیر ، گنجی است به نام دانش عینی، دانش فزاینده ، که البته این دانش مقدس را به کسی می دهد که کنترل ذهن کند، این دانش به هر کسی تعلق نمی گیرد این است که استاد می گوید انگشت شمار هستند کسانی که بتوانند دانش عینی را دریافت کنند. چرا ؟ چون کمتر کسی از عهدۀ کنترل ذهن بر می آید ، کنترل خویش درون ، هر لحظه من باید کنترل ذهن کنم آنقدر مهارت پیدا کنم و آنقدر در این راه حرفه ای شوم که بتوانم کنترل ذهن کنم و اگر نتوانم کنترل ذهن کنم چه اتفاقی می اُفتد ؟.

ذهن، من را کنترل می کند .

در همۀ مباحث و تحقیقاتی که من داشتم کنترل ذهن و کنترل خویش حقیر الزامی است ، این برای کسی که می خواهد طی طریق حقیقت کند از واجبات است ، اوجب واجبات ، یعنی مهمترین چیزی که باید در زندگی به آن پرداخته شود .

خب، ما چطور تبدیل می شویم ؟ این را مولانا در مثنوی معنوی بیان کرده است ، یا تبدیل به آدم خوار می شویم و خونخوار می شویم که الان فیلم هایی هم  در این مورد درست کرده اند ، آدم های گرگ نما ، آدمهایی که گرگ هستند، آدم هستند اما خونخوار هستند ، فیلمی هم درست کرده اند به نام گرگ و میش این اصل موضوع اش متعلق به مولانا است یا  سوپر نچرال که اسمش را زندگی مافوق طبیعی گذاشته اند ، زندگی مافوق طبیعی از دیدگاه من و دیدگاه فیلم سازان آن فیلم خیلی متفاوت است ، زندگی مافوق طبیعی که من بحث می کنم یعنی خارج شدن از چرخه و دولاب (برتر از دولاب رفتند) ، مولانا می گوید: اگر می خواهی زندگی مافوق طبیعی داشته باشی باید از چرخه بیرون بیایی .

زندگی مافوق طبیعی یعنی چه ؟ یعنی زندگی در جهان های معنوی یعنی تو از جهان های ذهنی ، از جهان های روانی ، از جهان های فیزیک گذر کنی و به جهان های معنوی بیایی ، و زندگی را در جهان های معنوی پایه گذاری کنی ، پایگاه  را در جهان های معنوی نصب می کنی ، زندگی ما در جهان های معنوی است.

در واقع ما اینجا فقط یک لایۀ زندگی سطحی داریم  ولی زندگی عمیق ما در جهان های معنوی می گذرد.

ما برای تبدیل شدن احتیاج به آگاهی ناب داریم.

خوب دقت کنید اینجا بحث من شروع می شود ، ما برای تبدیل شدن احتیاج به آگاهی ناب داریم آگاهی ناب همان دانش عینی است یعنی آگاهی که در او هیچ خطایی راه ندارد ، هیچ غفلت و هیچ جهلی در او راه ندارد .

آگاهی ناب چه کار می کند ؟

من امروز برای شما سه کار از آگاهی ناب را توضیح می دهم.

اولین کاری که می کند اینست که، ما را از عوامل کهنه دور می کند ، مولانا می گوید کسی که می خواهد تبدیل شود باید سَرش مثل کدو باشد (طرح اش را اتفاقاً کشیده ام خیلی زیبا است)که مولانا می گوید سر من مثل کدو شده است از بالا آن جام شراب ازلی را مدام در سر من بریز ، کدو از درون خالی است. خالی از چه ؟ خالی از عقاید سنتی ،

 جان خدا دان رسید      جان خدا خوان بمرد

جان خدا دان رسید ، ما می خواهیم خدا را بدانیم خدا چیست وکیست نه این که خدا را فقط بخوانیم ، الان هم مرسوم است می گویند نمازت را خوانده ای ، نماز را نباید خواند نماز را باید دانست و با خدا راز و نیاز کرد و عشق بازی کرد.

این که می گوییم سر ما مثل کدو باشد، یعنی خالی از عقاید سنتی ، خالی از نظرات ،خالی از سلایق ، خالی از تئوری سازی خالی از نظریه سازی ، نظزیه پردازی ، خالی ، تا غذای روح را از بالا به شما دهند ، غذای روح در جهان های معنوی است در جهان های پایین شما غذای روح را پیدا نمی کنید، بنابراین لازم است که از عوامل کهنه به شدت دوری کنیم چرا ؟ برای این که ما را به جهل مطلق می رساند ما می خواهیم به علم مطلق و دانش مطلق برسیم به وجه زیبای زندگی برسیم به آن جایی برسیم که روح از زندگی لذت می برد، الان چند درصد مردم از زندگیشان لذت می برند ، تازمانی که انسان به مقام روح نرسد از زندگی لذتی نمی برد ، بنابراین اولین مسئله شد دوری از عوامل کهنه. چرا ؟ چون ما را وارد جهل مطلق می کند .

2- دوری از کیفیات نسبی ، گرسنگی روح با چه چیزی برطرف می شود ؟ با کیفیات مطلق ، روح را فقط مطلق سیر می کند یعنی عشق ، آزادی ، خرد ، به صورت مطلق نه به صورت نسبی عشق های نسبی آزادی های نسبی خردهای نسبی به درد ما نمی خورد برای این که کیفبات نسبی ما را وارد بحران می کند. الان سیارۀ ما را نگاه کنید پر از بحران و تنش است شما نمی توانید در هیچ کجای آن آرامش را پیدا کنید ، ما بحثی داریم به عنوان آرامش معنوی، این را از کجا پیدا کنیم ؟

چگونه به آرامش برسیم ؟ این چیزی است که همه آرزویش را دارند و می خواهند در آرامش معنوی و در صلح و صفا زندگی کنند بنابراین کیفبات نسبی ما را وارد بحران می کند .

3- رهایی از کثرت و وارد شدن به جهان وحدت ، جهان کثرت نمی گذارد که روح به بلوغ برسد ، ما برای تبدیل شدن نیازمند هستیم که روح را به بلوغ رسانیم ، تبدیل شدن به وجود برتر و تبدیل شدن به کانون حقیقت این خیلی مهم است، ما تبدیل می شویم به کانون حقیقت، یعنی جزئی از حقیقت می شویم، این زیبا ترین قسمت زندگی هر انسانی است که جزئی از حقیقت شود.

برای این که جزئی از حقیقت شویم باید خلاق باشیم ، آفریننده باشیم باید یک چیزی را خلق کنیم و از نیروی خلاقه استفاده کنیم.

اینشاءالله یک بحث کلیدی در مورد نیروی خلاقه خواهیم داشت که این نیروی خلاقه چه می کند و انسان را به کجا می رساند و این نیروی خلاقه از کدام نیروگاه قدرت می گیرد .

جهان کثرت جایی است که انسان به بلوغ نمی رسد و ذهن اش تربیت نمی شود ، متحول نمی شود.

چرا انسان متحول نمی شود ؟ تمام انسان های بی تربیت که در امور دیگران مداخله می کنند در همین جهان کثرت هستند که روحشان به بلوغ نرسیده است .

جهان کثرت شامل این ویژگی ها است :

1-فشار و هیجان:

هیجانات افراطی ، فشارهای زیادی، همین که عامل مرگ و میر خیلی از انسان ها است ، سکته های مغزی ، سکته های قلبی ، فشارهای مختلفی که به جسم و جان انسان می آید باعث می شود که روح زودتر کالبد را ترک کند چون جسم در اثر فشار خراب می شود.

چرا همیشه قدیسین و عرفای بزرگ جای خلوت و آرام را انتخاب می کنند ؟ چون جایی است که در آن فشار و هیجان نیست .

2- ماهیت حیوانی دارد ، نمی گذارد ما به مقصد نهایی برسم

3-ویژگی سوم از همه مهمتر است که هوشیاری را پایین می آورد:

 سطح هوشیاری به شدت تنزل می کند ، در جهان کثرت درک سقوط می کند و این انسان تبدیل می شود به یک موجودی مانند گرگ ، موجود خون خار ، موجودی خشن ، چرا ؟ چون روح به بلوغ نرسیده ما برای تبدیل شدن  به آگاهی ناب احتیاج دارد، و روح به بلوغ رسیده خدا را احساس می کند و می تواند با خدا گفت وگو کند. اگر روح به بلوغ نرسد در جهان کثرت می ماند .

جهان کثرت یعنی چه ؟ یعنی جهان جنگ و دعوا. چرا ؟ برای این که جهان ضدین است. اصلا خاصیت اش این است ، قانون ضدین ، جهان ضدین ، قانون قطبین در همین جهان کثرت است ولی انسان اصل وحدت در کثرت است و در بین این دو جهان قرار گرفته است.

انسان برای ظهور خویش درونش باید به طرف عالم وحدت برود  جایی که خود خدا در صلح و آرامش است، در تعادل و هماهنگی است. پس این سفر لازم است، که مولانا می گوید :

دویدم و دویدم به شهر عشق رسیدم

باید سفر در عشق کرد یعنی سفر از جهان کثرت به جهان وحدت ، اگر در جهان کثرت بمانید روح به بلوغ نمی رسد و تبدیل به کانون حقیقت نمی شوید و آگاهی ناب به شما داده نمی شود.

اگر بچگی هایمان یا بچگی هایتان یادتان باشد، آن زمانی که به بلوغ نرسیده بودیم با هم محلی ها یا هم کلاسیمان دعوا می شد، می رفتیم پشت کوچه یک زد و خوردی می کردیم ، یقۀ همدیگر را می گرفتیم، لباس همدیگر را پاره می کردیم. برای چه ؟ چون روح به بلوغ نرسیده ، جنگی صورت می گرفت ، دعوایی صورت می گرفت ، کتکی می خوردیم یک دفاع ناقص و خرابی می کردیم و این دوران این طوری می گذشت، دورانی پر از هیاهو. ولی وقتی به سن بلوغ رسیدیم دعوا  و جنگ کمتر شد.

اگر آدم ها به سن بلوغ برسند دیگر جنگ معنایی ندارد، اما ممکن است کسی تا 90 سالگی هم به بلوغ نرسد ، یعنی یک آدم 90 ساله داشته باشد ولی هنوز 8 یا 7 سالش باشد و به سن بلوغ نرسیده باشد ، شما نمی بینید یک قدیس با یک قدیس دیگر دعوا و جنگ کنند، هیچ ندیده اید. حتی یک قدیس و یک عارف با یک انسان معمولی و یا یک بچه ای هم دعوا نمی کند. برای چه ؟ برای این که روحش به بلوغ رسیده است و می داند که اگر یک همچین دعوایی و یک همچین جنگی صورت گیرد او وارد قانون عمل وعکس العمل می شود و تارهای تنیدۀ شده عنصر منفی پایش را می گیرد و دیگر قدیس نیست. این تارهای تنیدۀ عنصر منفی تحت قانون مکافات ، تحت قانون موازنه و عمل و عکس العمل او را وارد یک میدان منفی می کند و قدیس از این موضوع خبر دارد ، بنابراین هر کجا که جنگی در زمین و در این سیاره صورت گرفته است که البته باز هم صورت خواهد گرفت، جنگ جهانی سوم و جنگ های سیاره ای و ستاره ای چرا که تنها به زمین ختم نمی شود، ما در آینده جنگ های دیگری هم خواهیم داشت، که معروف است به جنگ سیاره ای و جنگ ستارگان، آن وقت مشخص می شود که هر کجا که جنگ است و یک دفاع ناقصی هست آدم هایش به بلوغ روح نرسیده اند، بلوغ روح از این حکایت می کند که ما تبدیل شده ایم، تبدیل شدن به کانون حقیقت. آن وقت از خودمان عشق را ایثار می کنیم، به دیگران عشق می دهیم. استاد جملۀ خیلی زیبایی دارد، می گوید : اگر سگ پای من را گاز گرفت من که پای او را گاز نمی گیرم ، اگر او به من لطمه زد، من به او لطمه نمی زنم، اهل شکایت نیستم ، اهل گله نیستم، اگر هم مشکلی پیش آمد، آن را به عهده اربابانی که قادر هستند تنبیه کنند می گذارم، تا اینها را تنبیه کنند و سر جایش بنشانند .

آخر سخنم را با این بیت از مولانا تمام می کنم:

یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان

در زندان چو شکستید همه شاه و امیرید

یعنی در جهان های پایین ما در زندان هستیم.  استاد مولانا غزل های دیگری دارد که می گوید : ما در چاه هستیم، در چاه طبیعت ، در زندان قرار گرفته ایم، اینجا به بحث استقلال ، آزادی و فردیت می رسیم. کسی که در زندان باشد، چه استقلالی دارد؟، چه آزادی دارد؟ چون در اسارت اشیاء است، پس مستقل نیست و بردۀ پدیده ها است. پس آزاد نیست، آدم وقتی آزاد می شود که از این زندان طبیعت بیرون بیاید یعنی مستقل از پدیده ها و از اسارت اشیاء و بردۀ پدیده ها نباشد. این آدم به به استقلال و آزادی و فردیت رسیده.

پس یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان. من فکر می کنم حتی سریال فرار از زندان را هم از مولانا گرفته اند، فیلمی درست شده به نام فرار از زندان که تنها یک نفر نقشۀ نجات از زندان را داشت، این جا هم استاد تنها نقشۀ نجات را به ما نشان می دهد که چه طور از زندان بیرون بیاییم.

 می گوید : باید از این زندان حفره بکنید و به جهان بیرون یک سری بکشید و به جهان های بالا بیایید و وقتی زندان را شکستید همه شاه و امیرهستید، این همان استقلال و آزادی و فردیت می شود، شاه و امیر شدن یعنی هیچ چیزی نتواند تو را محکوم کند، هیچ چیزی نتواند تو را برده کند، یادتان باشد بحثی را که خیلی هم مهم است مطرح کنیم، بحث ترس و بردگی است

چرا ترس وارد زندگی انسان می شود؟

هدف غایی از ترس چه است؟

چرا ترس اینقدر در وجود انسان ریشه دوانده؟

استاد می گوید: ترس را کنار بزنید تا به همه چیز برسید.

تمام این موفقیت ها که برای انسان در زندگی  حاصل می شود از آن جا سرچشمه می گیرد که تبدیل شده باشد، اگر ما به کانون حقیقت تبدیل شویم دیگر از هیچ چیز نمی ترسیم، دیگر هیچ چیزی نمی تواند ما را برده کند، بردۀ زندگی نمی شویم بلکه ارباب زندگی می شویم. سرنوشت خویش ، سرنوشت حیات و مرگ به دست خودمان خواهد بود حتی می دانیم چه وقت از دنیا برویم، می دانیم تا چه موقع باید زندگی کنیم و تا چه موقع شارژ داریم. لحظه های آخر را خودمان حس می کنیم. این ها همه و همه برکت تبدیل شدن است ، تبدیل شدن به وجود برتر، تبدیل شدن به کانون حقیقت، اگر خداوند به ما آگاهی ناب دهد ما این تبدیل را پیدا می کنیم،

اما به چه شرطی آگاهی ناب را به ما می دهد؟

شاگرد: کنترل ذهن

استاد : بله، کنترل ذهن.

حالا مباحثی مطرح می شود مثل اینکه این ذهن چقدر پیچیده است و برای چه خداوند ذهن را آفریده است؟ مکانیزم آن چیست؟ ارکان ذهن چیست؟ اصلا چطور کار می کند؟ قدرت ذهن از کجا آمده است؟ که اگر در دام ذهن افتادیم، تمام کیفیاتمان منفی می شود و چطور از دام ذهن بیرون بیایم.

که مولانا می گوید :

صد هزاران دام و دانه است ای خدا

ای خدا صد هزار دام و دانه است و در هر دامی که ما می افتیم تو ما را بیرون می آوری.

صد هزار!... و گاهی وقت ها از این هم فراتر می رود و می گوید: در هر قدمی، دامی ، که من فکر می کنم از صد هزار تا بیشتر می شود.

در هر قدمی دامی، یعنی اینکه کره زمین در اصل دام است و ما باید از این دام و چرخه بیرون برویم که مولانا می فرماید خوش به سعادت کسانی که برتر از دولاب (چرخه) رفتند. یعنی توانستند تبدیل بشوند و با این تبدیل شدن از چرخه بیرون بروند.

تمام کسانی که در چرخه می مانند برای ابد برده زندگی می شوند و هیچگاه نمی توانند ارباب زندگی و مرگ خویش باشند.

این جلسه تمام شد، تا جلسه بعد و بحثی دیگر در خدمت شما هستیم.