People of God مـلــــــــت خـــــــــــدا

تفسیر و ارائه آثار مولانا و شمس تبریزی توسط استاد هیچ Interpretation and presentation of Maulana Rumi and Shams Tabrizi's works

People of God مـلــــــــت خـــــــــــدا

تفسیر و ارائه آثار مولانا و شمس تبریزی توسط استاد هیچ Interpretation and presentation of Maulana Rumi and Shams Tabrizi's works

کلاس قطره


استاد هیچ: تقدیم می کند


سلسله کلاسهای (قطره) جلسه 26 



 لازم به ذکر است ، این متن از روی فیلم سخنرانی استاد هیچ در کلاس قطره و بدون ویرایش نوشته شده
 

بنام آن هستی بخش متعال

قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش

متصل گردان به دریاهای خویش


امروز چند نکته خیلی عمیق داریم، باید خوب به آنها دقت کنید


 1- نکته اول اینست که ره آورد زندگی معنوی چیست؟

چرا ما به دنبال زندگی معنوی هستیم ؟ می خواهیم به چه چیزی برسیم؟

 2- نکته دوم اینکه : ضریب ادراک و ضریب بقا چه ارتباطی با هم دارند؟

 3- ونکته سوم اینکه : این حرفها اصلاً به درد آدم خواب نمی خورد . روحی که در خواب هست اصلاً این حرفها برای اونامفهوم است و هیچ گونه تلقی و برداشتی از این مطالب نخواهد داشت.

خوب،

نکته اول ؛ ره آورد زندگی معنوی چیست؟ چرا ما به دنبال زندگی

معنوی هستیم؟ و می خواهیم به چه چیزی برسیم؟ به یاد دارید که

قبلاً گفتم زندگی معنوی یعنی چه؟ زندگی معنوی را تعریف کرده

ام، که زندگی معنوی به چه می گویند؟

{یادتون هست آقای گودرزی؟  جواب شاگرد: اِ ...زندگی در درون}


استاد : ها ؟ {... شاگرد : زندگی در جهانهای درون ؟}

استاد: زندگی معنوی، یعنی اینکه باید با کل تماس حاصل کنید، جُزء

باید کُل بشود. و این مهمترین اتفاقی است که در زندگی انسان به

وجود می آید. و ما از آن تعبیر می کنیم به عنوان تولد دوباره و مولانا

بسیار از این تولد دوباره یاد کرده که من جزء ام و کل می شوم، اصلاً

خود عشق هم کلی است. خانه خدا هم همین عشق است .کی ما

را برد خانه؟ من خانه نمی دانم. خانه حقیقی خدا که می گویند؛

کعبه؛ همین جا است، یعنی این جانان هست این کل هست این

روح کل و آگاهی کل است که ما باید سفری طولانی انجام بدهیم تا

به این کل برسیم. سفر در عشق باید کرد که مولانا بسیار از این

سفر یاد کرده. خلاصه اینکه، زندگی معنوی یعنی، عشق باید وارد

شما بشود. آن روح الهی باید وارد شما بشود و این می شود،

وحدت، وحدت با خویش الهی درون. این بزرگترین ثمره و هدیه ای

هست که "آن" ( کلمه آن در اینجا و در آثار مولانا ، خطاب به خداوند

است ) به ما می دهد.

"وحدت با خویش الهی درون"

البته قبل از اون خیلی باید راه رفته باشیم. اینقدر جسدها در راه

هست که نمی توانند این راه نمی توانند طی کنند، خسته می

شوند، شُل می شوند، وِل میکنند، نمی توانند بیایند، مثل سیمرغ

عطار( فریدالدین عطار نیشابوری ). چون راه طولانی و پرمشقت

است و افراد هم صبرشان خیلی کم هست دراین راه موفق نمی

شوند. پس این شد معنای زندگی معنوی، که کل به جزء تبدیل

بشود، تبدیل شدن. شما در دیوان شمس تبریزی، پروانه و شمع

زیاد ملاحظه می کنید ، چرا؟ میگوید ( مولانا ) من پروانه ام و تو که

شمس هستی در اینجا به عنوان شمع، من آمده ام پروانه صفت در

این شمع تو بسوزم .در اینجا مولانا چه رازی را می خواهد بیان کند

؟ که اینقدر هم تکرار شده. در واقع یکی از تکنیکی ترین اندیش

ه های مولانا همین جاست:


"شناخت معنوی"


ما نیازی به شناخت ذهنی از خداوند نداریم. چون خدا که در جهان

ذهن نیست، که ما با ذهنمان، مفهوماتمان، فلسفه و منطق که در

اینجا اصلاً هیچ بکار نمی آید او را بشناسیم؛ فلسفه و منطق فقط

ژیمناستیک ذهن است، بازیهای ذهن است، با مفاهیم بازی می کنند.


لذا مولانا می فرمایند: تمام اشکال فلسفی را از ذهن خودم دور

کرده ام. ما با اشکال فلسفی و صغری کبری چیدن ها نمی توانید

به خدا برسیم، چرا که در جهانهای معنوی اصلاً منطق و فلسفه

نیست. در آنجا علت و معلولی نیست.


چقدر جهان زیبایی است جهانیست انباشته و مملو از نور ، بدون

هیچگونه نقص و نارسایی ، که انسان در آنجا زندگی ابدی دارد.


خوب،

این زندگی معنوی چه ره آوردی دارد؟ هوشیاری مطلق

پس به تعبیر مولانا در دیوان شمس و هم در مثنوی، خدا از ما چه

چیزی طلب کرده؟


 "هوشیاری مطلق"

این موضوع را از آقایی که اتفاقاً بسیار هم تعصب مذهبی داشت

پرسیدم. نتوانست جواب بدهد. اصلاً سوال را نفهمید، چون اول باید

خود سوال فهمیده بشود.


خدا از ما چه چیزی طلب کرده؟

ما اول باید بفهمیم که خدا از ما چه می خواهد.

ما از چه بابت بدهکار خداوند هستیم؟

 "هشیاری مطلق"

خداوند از ما هشیاری مطلق می خواهد، هوش 360 درجه و این

همان ره آورد زندگی معنوی است.


"هشیاری مطلق"

خداوند اصلاً با هشیاری محدود کاری ندارد. که البته یک آماری را

مولانا ارائه داده که بسیار وحشتناک است و یکی دیگر از استادان

ما آماری را ارئه داده کمی پایین تر.


مولانا می فرماید، همه خوابند، همگان زهر فنا خورده اند، همه در

خوابند. و این همان بحث بعدی است که روح در خواب اصلاً تجلی

تمام عیار زندگی را ندارد و همین زندگی عادی برایش کافی است

که  بخورد، بیاشامد و فکر کند که بهشت همین جاست و زندگی به

همین حالت است در واقع هوشیاری محدود او وضعیت مطلوب

اوست. بسیاری از آدمها را که نگاه کنید، میبینید که هشیاری

محدودشان آنها را مثل ربات کرده، یعنی برده و پدیده زندگی و

اززندگی هم البته همین را می خواهند، و بیشتر از این انتظاری

ندارند.

مولانا می گوید همگان زهر فنا خورده اند. و استاد ما می فرماید

99/999 درصد مردم عادی هستند. پس ببینید که کنــکور خدا چقدر

اینجا عظیم است. کمتر از 1 درصد در این راه هستند. وقتی این راه

را مطرح می کنیم یعنی سفر و طریق عشق، نباید انتظار داشته

باشید که میلیون ها نفر اجتماع کنند و میلیون ها نفر بفهمند. اولاً

خودش باید دریچه آگاهی را باز کند. تا دریچه آگاهی باز نشود، هیچ

اتفاقی نمی افتد. کور و کر در کویر معنوی همه قدم می زنند. ولی

به محض اینکه دریچه آگاهی را باز کرد و انسان یک فضایی از

زندگی دیگر را پیدا کرد، آنوقت متوجه وظیفه خودش میشود، که

نقش من چیست؟ وظیفه من در کل عالم هستی چیست؟


خوب پس این سوال اینگونه جواب داده شد: که ره آورد زندگی

معنوی چیست؟ "هشیاری مطلق"

و استاد مولانا در دیوان شمس دائماً این هشیاری را برافروخته تر

می کند. وقتی که پروانه می آید در شمع می سوزد، این شناخت

معنوی است. شناخت ذهنی نیست. ما نیاز به شناخت معنوی

داریم. شناخت معنوی یعنی چی؟

یعنی:

اینکه شما اگر بخواهید چیزی را بشناسید باید به خود موضوع تبدیل

بشوی تو اگر میخواهی خدا را بشناسی، باید خود خدا بشوی.

همین چیزی که منصور حلاج گفت ( اناالحق ) و او را بدار آویختند،

امروز مردم یک مقداری، دریچه های ذهنشان بسوی معنویت باز

شده و مردم یک کمی میفهمند، که خدایگونگی ما چگونه است.

بنابراین این چیزی که مولانا به صورت رمز بیان کرده. به این زیبایی

تفسیر می شود که شناخت معنوی یعنی اینکه شما باید تبدیل

بشوی به خود شیء. باید بسوزی، یعنی چی باید بسوزی؟ یعنی

منِ تو باید سوخته بشود، اون منِ تو که شخصیت تو را درست کرده

بنام نفس  و انحرافات پنج گانه است باید سوخته بشود. البته غزلی

بسیار زیبا داریم که وقتی به این غزل رسیدیم که اشاره می کند آن

زمانی که با خودی یار کناره گیردت و آن زمان که بیخودی یار کنار

گیردت. زمانی که با خودی ابر غم و غصه ای ولی وقتی که بیخود

میشوی ، غم و غصه از تو دور می شود.


یک غزل بسیار پر فراز و نشیبی است که مولانا درباره باخودی و

بیخودی گفته. این با خود بودن، که گاهی وقتها از آن بعنوان من و

ما تعبیرکرده. می گوید من بی من و تو بی تو، یعنی نه منی برای

من باقی می ماند و نه تویی برای تو باقی میماند. این همان

شناخت معنوی است که تو باید منِ انسان سوخته بشود، البته من

غیرواقعی . تا هویت واقعی ما که معنویت خالص هست و زندگی

خالص و ادراک خالص است ، تجلی می کند. این شد مطلب اول.


مطلب دوم: ضریب ادراک با ضریب بقا چه ارتباطی دارد؟

دیدید که آدمها چقدر زود می میرند؛ اصلاً تعجب آوره، هر خیابانی را

که نگاه می کنید، می بینید چقدر اعلامیه ترحیم زدند. می بینید که

آدم ها اینقدر می میرند.


"سِرِ ازدیاد مرگ و میر زودرس چیست ؟ "ضریب بقاء پایین آمده

"چرا زود می میریم؟ "چون ضریب بقاء پایین است

"حال چرا ضریب بقاء پایین آمده؟ "چون ضریب ادراک پایین است

یعنی سطح هوشیاری پایین آمده.

آدم ها بلد نیستند شاد باشند، چرا که روح بصورت سازمانی و

اصالتاً باید شاد باشد. برای اینکه ضریب بقای ما بالا باشد، باید منبع

علت باشیم، دائما روح انسان شادمانه، مسئولیت پذیره و زیربار

مسئولیت ها شانه خالی نمی کند.


البته ضرایب دیگری نیز هستند که ضریب بقاء ما را بالا می برند. از

همه مهمتر ضریب ادراک. سطح هوشیاری ما که بالا برود روح دائماً

در شادمانی به سر می برد، در شادی حقیقی. امروزه که غم همه

جهان را در بر گرفته مسئله جنگ، خونریزی، غارت و ... بخاطر این

هست که فرمانروایان زمین امروزه افرادی نادان و ابله اند. جلسه

قبل عرض کردم، به خاطر آزمایشات هسته ای پوسته زمین

خاصیت خودش را از دست می دهد و شل می شود و در سالهای

آینده به خاطر تکثر این آزمایش ها، زلزله های زیادی خواهیم

داشت، سونامی های زیادی خواهیم داشت و این همه که استاد

تاکید می کند که معنویت را بالا ببرید و این کلاسها باید گسترش پیدا

کند، برای اینکه اگرحتی یک شمع افروخته بشود خیلی بهتر است.

می گوید اگر هزار شمع خاموش است تو شمع خودت رو روشن

کن. اگر هزار قد گوژپشت و خمیده هست، تو راست قامت باش.

یعنی وظیفه خودت را بدان، در حد خودت باید کار کنی نگو که همه

خوابند پس من هم بخوابم. بنابراین اگر ضریب ادراک در سطح جهان

در سطح کره زمین بالا برود، وضعیت خیلی بهتر از این خواهد شد. این را نمی گویم که ناامید بشوید، چون جهان در حال حرکت به

سمت معنویت است. این طور نیست که به هرج و مرج منتهی

بشود و به هر حال سیستم در حال کنترل هست و کسانی که در

جهت مخالف جریان آب شنا می کنند ، اینها به نابودی خودشان

دست می زنند.

این بود مطلب دوم.


مطلب سوم که از همه مهمتر است، اینست که طی طریق حقیقت چیست؟


اگر کسی از ما پرسید که طی طریق حقیقت چیه، ما می گوییم که از دو بخش تشکیل شده:

 
 1- ورود به آگاهی درون

 2- ضریب ادراک بالا

"آگاهی درون + ضریب ادراک بالا = هشیاری کامل (مطلق)"


هشیاری مطلق به ما جهش می دهد ، ما دوست داریم جهش پیدا

کنیم. یعنی این وضعیتی را که داریم ترک بکنیم و به یک وضعیت

جدیدی که آرامبخش و دلچسب هست برسیم. این نیاز به جهش

خوب وقتی که جهش پیدا شد ، هشیاری کامل در طی طریق

حقیقت انجام شد ، ما به بودن می رسیم.

"این هدف واقعی است"


من باید بودن خودم را حس بکنم. بدون البته آن چیزی که شکسپیر

گفته بودن یا نبودن، مسئله ای سیاسی و مربوط به جنگ است و

به بحث ما (طی طریق حقیقت) هیچ ربطی نداره.


بودن در اینجا؛ یعنی اینکه شما بتوانید با عشق یکی بشوید . وحدت

با جانان پیدا بکنید.


"ای جان جان ، جان را بکش تا حضرت جانان ما"

این وحدتی که با عشق، با جانان، روح کل یا آگاهی کل پیدا می

کنید دلچسب ترین پدیده های زندگی ما هست، یعنی اتفاق های

مهمی که ممکنه در زندگی ما بیافتد، این از همه اونها مهمتره. این

وحدتی که ما به اون می رسیم.


یک آقایی میگفت که من می خواهم به وحدت برسم، حال وقتی از

اون پرسیدم که شما چطور وارد درون خودت می شوی. جوابی

نداشت. خوب، اگر من نتوانم وارد درون خودم بشوم، وارد جهان

درون خودم بشوم، خبر از عالم درونم نداشته باشم و ارکان روح

خودم رو نفهمم اصلاً بحث طی طریق برایم هیچ معنایی ندارد.

کسی که می گوید من طی طریق حقیقت می کنم . باید ابتدا به او

گفت : ارکان روح چیست؟ ارکان ذهن چیست ؟ قوا و نیروی

شماچیست ؟ و...


ما سه نوع تخیل داریم. 1- تخیل عاطفی (که اصلاً نباید استفاده

کنیم). 2-تخیل ذهنی (که اصلاً نباید استفاده کنیم). و اون چیزی که

استفاده می کنیم 3- تخیل روح است (که مولانا از اون به عنوان

مغز روح یاد کرده) یعنی ما از روح نیز می گذریم و اون هسته

مرکزی که وارد می شویم، اون ما هستیم. اون هسته مرکزی که

وارد می شویم، شخصیت حقیقی ما است. وغیر اون بقیه چیزها

شخصیت واقعی ما نیست پس در این بحث سوم دقت بفرمایید، با

جهش به بودن می رسیم و این تجلی تمام عیار زندگی است. به این

می گویند زندگی خالص. چرا؟ چون این زندگی، زندگی مافوق

طبیعی است. یعنی من از طبیعت خارج شده ام (که البته بارها

بحث خروج از طبیعت را معنا کردیم) که طبیعت چیزی جز زمان،

مکان و ماده نیست و ما وقتی از زمان خلاص بشویم ( همانطور که

انیشتین ثابت کرد که زمان نسبی است، یعنی توهم است، چیزی

به اسم زمان وجود نداره، در هر قطعه از مکان، زمان مخصوصی

هست، الان اینجا یک زمان هست، ترکیه یک زمان، آلمان یک زمان،

آمریکا که کلاً 24 ساعتش با ما فرق می کند. به اندازه مکانها زمان

داریم. پس زمان یک چیز واقعی نیست که ما در طبیعت داشته

باشیم.


چیزی که در طبیعت هست همیشه (حال) است، نه گذشته ای

داریم و نه آینده ای. این گذشته و آینده را ذهن ما می سازد


"پس این زندگی وقتی خالص می شود که زندگی مافوق طبیعی باشد"

"تجلی تمام عیار زندگی چه وقتی اتفاق می افتد ؟ وقتی که زندگی مافوق طبیعی باشد"

تمام تلاش ما اینه که زندگی مافوق طبیعه داشته باشیم و در غیر

این صورت با سایر حیوانات یکسانیم. چون ما هم اسیر طبیعتیم. اگر

با طبیعت زندگی کنیم، با سایر حیوانات یکسان خواهیم شد. چنان

که در قرآن هم اشاره شده (...اینان مثل چهارپایانند...). هرچی

انسان ابله تر بشود، که مولانا اشاره می کند ه با این دو سه ابله

منشین که تو هم ابله می شوی. با کسی باید بنشینی که

هشیارتر، داناتر، فهمیده تر و آگاهتر باشد وگرنه انسان با هر کسی

که همنشین باشد طول موج همنشین در او اثر می کند و یکی

خواهد شد. سوال: چرا یک معتاد خیلی زود عده زیادی را همجنس

خودش، یعنی معتاد می کند. چون طول موج می سازد و و این

طول موجب باعث می شود شخص معتاد درون دیگری سریان پیدا

کند و او را هم معتاد کند و طول موجشان یکی می شود. ولی

برعکس، کسی که یک آگاهی معنوی و برتر دارد، طول موجش به

سختی برقرار می شود. لذا یک انسان برتر و معنوی به راحتی نمی

تواند چند نفر را آگاه کند.


بنابراین امیدواریم که خداوند به ما توفیق بدهد تا بتوانیم به زندگی

مافوق طبیعه دست پیدا کنیم.



قسمت دوم از جلسه 26 کلاس قطره

بخش قطره ها

شاگرد 1 :

قطره 1- شما می توانید با آشنایی با نهاد، تربیت ذهن کنید.

استاد : عجب قطره ای...

یک بحثی مطرح است که اخلاقیات مقدم اند یا تجربه معنوی؟

خوب دقت کنید، چون این سوال خیلی کلیدی و مهم است.

آیا اخلاقیات مقدمند یا تجربه معنوی؟

ما اخلاقیات را که رعایت بکنیم، ولو اینکه در سطح استانداردهای خیلی بالا هم باشد، اگر تجربه معنوی نداشته باشیم، هیچ به درد ما نمی خورد و ما را به رشد و به رستگاری نمی رساند و این همه فن اخلاق در سرتاسر جهان و در سمینار و همایش ها برگزار می شود هیچ فایده ای ندارد مگر اینکه اول، تجربه معنوی باشد. چون به دنبال تجربه معنوی است که تربیت ذهن به وجود می آید. محور اخلاقیات در واقع تربیت ذهن است که ما ذهن را چطور تربیت کنیم تا تک قطبی شود. یعنی ذهن دائماً  روی خدا تنظیم شود و فقط خدا را نشان بدهد، هشیاری از تمامی لحظات. بعد وقتی ذهن کسی تک قطبی شد، اون شخص بالاترین انسان اخلاقی هم هست. ولی وقتی ذهن تربیت نشده باشد چطور می تواند اخلاق را یاد بگیرد؟ پس لازمه تربیت ذهن اینست که ما به شناخت نهاد برسیم.

شناخت نهاد یعنی چه؟ یعنی اینکه ارکان روح را بشناسم و همچنین ارکان ذهن را بشناسم که البته دو بخش عمده و خیلی مهمه ذهن عبارت است از عقل و اراده. خیلی ها عقل و روح را با هم اشتباه می گیرند. اما در واقع عقل و اراده جزء بحث های ذهن است یعنی جزء ارکان ذهن است.

آیا قبلاً سر کلاس گفتم یا نه؟ که ارکان ذهن چیست.  فعلاً همین قدر کافی است که از چهار رکن ذهن قسمت سوم و چهارم ذهن عقل و اراده است. دو بخش و دو پایه ی خیلی مهمه ذهن هستند. تا زمانیکه  ما نهاد خودمان را نشناسیم، ارکان روح و ذهن، هیچ رشد و رستگاری نخواهیم داشت. پس تربیت ذهن بعد از تجربه معنوی است، ما ابتدا باید تجربه معنوی داشته باشیم تا به تربیت ذهن برسیم.

قطره بعدی ....

شاگرد 2 :

قطره 2- شما می توانید با تعلیم درون، تکیه گاه را بیابید.

استاد : خوب ...این مهمتر از قبلی شد ...

من به کی تکیه کنم ؟ تکیه گاه من کیست ؟

تا وقتی که وارد جهان درون نشوم  و به روح اعظم  و اَبَرروح که همان جانان است نرسم، من به چه کسی می توانم تکیه کنم ؟ به کی می توانم توسل پیدا کنم ؟ اصلاً، معدن روح من و شما کجاست ؟... همین تکیه گاه است. یعنی روح کل که همه روح ها از او بیرون آمده اند. و ما هنگام برگشت ( ... والیه الراجعون ... از او آمده ایم و به سوی او باز می گردیم). البته خود این برمی گردیم که گفتم خیلی مهمه که چطور برمی گردیم که مولانا این برگشتن را خیلی زیبا بیان کرده، ما در حال برگشت به سوی خانه هستیم (از درون) منتها مولانا زیرکانه می گوید : کی ما را برد خانه؟ من خانه نمی دانم. فقط یک استاد واقعی که اسرار بی پایانی در دست دارد یعنی کلید اسرار در دستش هست (ای داده به دست من کلیدی، بگشوده به آن در جهان ها) که مفصل در جلسات قبلی، فرق استاد واقعی را از استاد کاذب گفتیم. ما نباید دستمان را در دست استاد کاذب بگذاریم که در این صورت زندگیمان را می بازیم.

استاد واقعی باید شناسایی بشود. استاد واقعی کسی است مه به من آگاهی خالص عطا کند، آگاهی حقیقی و من را به این تکیه گاه می رساند.

قطره بعدی ....

شاگرد 3 :

قطره 3- شما می توانید با اندیشه معنوی، سِرِّ مطلق را بیابید.

استاد : امروزه دراین سمینارها و میزگردها خیلی بحث اندیشه و روشنفکری مطرح می شود .

همچنین اندیشه معنوی، تا زمانی که تجربه معنوی نباشد هیچ فایده ای ندارد . تجربه معنوی است که برای ما اندیشه معنوی می آورد . این دو تا برای هم لازم و ملزومند .

شاگرد 4 :

قطره 4- شما می توانید با ذهن تک قطبی، از بیگانگان در درون رها شوید .

این هم یک بخشی از اخلاقیات است. چقدر از بیگانگان در درون من هستند که دائماً به من دستور می دهند. شاید زیاد دیده و شنیده باشید، آدمهایی که چند شخصیت دارند. شخصیت های متفاوت، این ها مربوط می شوند به همین بیگانگان در حضور. این بیگانگان در حضور بیشتر در چه کسانی هست ؟ در کسانی که در تئاتر و سینما هستند، آنهایی که هنرپیشه هستند . چون هر لحظه باید به یک نقش فرو بروند و این بیگانگان در حضور در این جا بیشتر بروز می کنند . در موزیسین ها هم بیگانگان در درون تجلی پیدا می کنند . مگر اینکه کسی هدفش برای استاد باشد و برای استاد هنرنمایی کند . پس ببینید که در اینجا چه مسئله باریک و دقیقی هست . یعنی بفهمی که این موسیقی که زده می شود  باید به استاد وصل شود و استاد هم مواظب تو هست تا این بیگانگان به درون تو وارد نشوند . هنر و قدرت ذهن تک قطبی این است که مانع ورود بیگانگان به درون ما می شوند . هنگام دعا، مناجات، مراقبه و خلوت با خدا، از پروردگار بخواهید تا به شما ذهن تک قطبی عطا کند. چون خیلی قدرتمند است . ذهن تک قطبی یکی از عوامل موثر در پیشرفت معنوی است.

بفرمایید (رو به شاگرد بعدی)

شاگرد 5 :

قطره 5- شما می توانید با ذهن تک قطبی، صاحب وضعیت معنوی شوید .

استاد : خوب این هم که ذهن تک قطبی بود ؟

شاگرد : قبلی رهایی بیگانگان درون بود ولی این صاحب وضعیت معنوی شدن است .

استاد : حالا اگر ذهن تک قطبی را در دو قطره حذف کنید و قسمت دوم آنها کنار هم بگذارید چه متن (قطره جدیدی) بوجود می آید ؟

شاگرد : شما می توانید با رهایی از بیگانگان درون صاحب وضعیت درون بشوید .

استاد : خوب متوجه شدید . قسمت های مشابه دو قطره را که حذف کنید دو قسمت دیگر خود با چسبیدن به هم یک قطره جدید می سازند .

پس اگر بیگانگان در درون را برانید شما صاحب وضعیت معنوی می شوید . این قضیه خیلی مهمی است .

بفرمایید آقا اشکان

شاگرد (اشکان) :

 قطره 6- شما می توانید با گفتگو از مجرای عوالم درون آرامش معنوی بیابید .      

این هم نمونه صحبت با خدا . صحبت با خدا این نیست که ما از بیرون با او صحبت کنیم . چون خدا که در بیرون نیست . اگر خدا بیرون یعنی در جهان پدیده باشد خودش هم یک پدیده و در واقع یک بت است مثل خورشید، ماه و از قبیل آنها .

مولانا می فرماید : تو را که غصه آن نیست که آن کجاست پس بخسب . تو نمی دانی آن را در کجا جستجو کنی . خدا در جهان های خودش هست . در جهان های معنوی . شما باید به جهان های معنوی وارد بشوید، یعنی جهان های درون و در آنجا با خدا صحبت و گفتگو داشته باشید . به خاطر این است که گفتگو با خدا نیاز به خلسه عمیق دارد . بارها و بارها گفتم حضرت علی می رفت به خلسه. حالا خلسه یعنی چی ؟ یعنی (هب لی کمال الانتقطاع الیک) . یعنی قطع ارتباط با جهان بیرون . به این وجدان الهی می گویند . یعنی من از جهان بیرون بریده بشوم ، و از بیرون هیچ نبینم (کمال  الانتقاع)، وارد جهان درون بشوم، از خویش تحتانی، خویش کوچک و حقیر بریده بشوم و وصل بشوم به معدن (وتصل الی معدن العظمه) اونجا من تو را می بینم . که در این دعای شعبانبه آمده و مولانا هم فرمایشی دارد در غزلیاتش . دیدار حق خواهم عیان . منتها این دیدار خدا نه با چشم حسی اتفاق می افتد که در بیرون ببینیم و نه با چشم ذهنی . فقط با چشم روح . چون فقط روح است که از جنس و سنخ خداست .

خوب قطره بعدی را بفرمایید .

قطره 7 - شما می توانید با رمز ورود به درون طلسم کائنات را بشکنید .

استاد : چه کسی می تواند با خدا صحبت کند ؟ کسی که طلسم کائنات را شکسته باشد . این خیلی مهم است . تا زمانی که شما نتوانید طلسم کائنات و طلسم وجود را بشکنید، نمی توانید با خدا حرف بزنید . علامت این که من با خدا حرف می زنم و خلوت با خدا دارم چیست ؟ احساس وصل . احساس اتصال . این رمز درون است . رمز درون همین یک کلمه است . من باید احساس وصل کنم . که این حلقه های وصل را  مولانا  تحت عنوان حلقه های زلف بیان کرده . این مولانا چقدر زیرک بوده و چقدر افکارش عظمت دارد ؟

یک آقایی در کنفرانسی در کرج می گفت : این اندیشه ها مربوط به 800 سال پیش است و نو نیست . یک حرف نو باید زده شود .

این آدم ابله که اتفاقاً تحصیل کرده هم بود . نمی دانست که این اندیشه ها بحث کلیات است، جزئیات نیست که کهنه شود . یعنی هر زمان به روز و نو است . با جهان روح کل آنلاین است . اندیشه های تابان هیچ وقت کهنه نمی شوند . ولو اینکه صد هزار یا صد میلیون سال هم از بیان آنها بگذرد چون بیان کلیات است هیچ وقت کهنه، قدیمی و از کارافتاده نخواهند شد .

 

استاد : بفرمایید ....

قطره 8 - شما می توانید با زیستن در بطن آگاهی به سر مطلق دست بیابید .

خدا یعنی همین یعنی آگاهی . یک کلمه اگر از شما بپرسند : خدا یعنی چی ؟ یعنی آگاهی بی نهایت . در این صورت شما با این آگاهی محدود چطور می توانید با این آگاهی نامحدود تماس برقرار کنید ؟اصلاً امکان نداره . پس شما هم باید صاحب آگاهی نامحدود شوید .

زیستن در بطن آگاهی . یعنی تبدیل شدن به عین هشیاری و هشیاری کامل . تا بتوانید به سِرِ مطلق دست یابید (سر مطلق چیست ؟ حقیقت، که باید کشف شود) کشف حقیقت خود خدا نیست .

لطفاً بعدی را بخوانید .....

قطره 9 - شما می توانید با دانش عینی غرق در مقولات منفی نشوید .

استاد : دانش عینی همین دانشی است که در مورد آن در کلاس بحث می کنیم .این همان دانش کلیات است . این بحث و جدلهای که در خانواده هست، یا سر کار و یا مردم با هم انجام می دهند . به خاطر این است که وارد این دانش عینی نشده اند . اگر این دانش عینی را که دانش کلیات هست فرا می گرفتند و می فهمیدند مردم شخصیت های بهتری پیدا می کردند . و این شخصیتی نبودند .

استاد : یک شخصیت جنتلمن چه شخصیتی است ؟

شاگرد : غرق در مقولات منفی نمی شود ...

استاد : که از خلاقیت و هشیاری کامل استفاده می کند . البته وارد مقولات منفی هم نمی شود . شخصی از خلاقیت خیال و هشیاری کاملش استفاده کند یک انسان جنتلمن است . یک انسان با شخصیت است . حالا شما چند تا از این شخصیت ها در جامعه سراغ دارید ؟ که از خلاقیت خیال و هشیاری کامل استفاده کند ؟ دقت کنید که خلاقیت خیال با هشیاری ناقص اصلاً ارتباطی نداره . یک نقاشی در نمایشگاه می گفت : من از خیالم استفاده می کنم . من گفتم : شما هرگز از خیالتان استفاده نکرده اید . اینکه یک عکس را جلوی خود بگذاری و در اندازه ای بزرگتر نقاشی کنید، این که خلاقیت و خیال نیست . شما در واقع کار دوربین عکاسی را انجام داده اید . این اصلاً آفرینندگی نشد . خلاقیت خیال یعنی آفرینندگی .یعنی بتوانی چیزی از ذهن و درون خودت خلق کنی . این تابلو های سر کلاس که کشیده شده تا حالا هیچ کس نکشیده . این ها خلاقیت اند و خلق شده اند ولو اینکه به تعبیر بعض ها ناقص باشد . بنابراین خلاقیت خیال و درک ناقص هیچ ارتباطی با هم ندارند . خلاقیت خیال با هشیاری مطلق است که از انسان یک جنتلمن واقعی می سازد .

حالا برعکس یک شخصیت غات چیست ؟ امروز می گویند به اصطلاح فلانی قات زده . من به آنها شخصیت غات می گویم . تصور کنید که در جمجمه آنها یک سگ مشغول پارس کردن است .

شخصیت غات یعنی چه ؟ یعنی غ : غلط اندیش . ا : انحرافات پنج گانه و ت : تنش ها را با هم دارد .

این خصوصیات یک شخصیت غات است . یک شخصیت نرمال، ویژه و برجسته ای نیست .

قطره ی بعدی ...

قطره 10  - شما می توانید با پیمودن جهان های درون روح مجرب شوید .

خوب بگو ببینم پیمودن جهان های درون چیست ؟

شاگرد ... وارد جهان های درون شویم و...

استاد : یعنی چی که وارد جهانهای درون شویم ؟ یعنی همان ارکان روح

برای پیمودن جهان های درون ما باید ارکان روح را بدانیم . تا با طی کردن جهان های درون به چی برسیم ؟ به روح مجرب برسیم . خدا روح های مجرب را دوست دارد و هیچ کاری به بقیه روح ها ندارد . هیچ اعتنایی به آنها نمی کند، هر چی هم می خواهد بشود و روح های غیر مجرب هر چه قدر هم دعا کنند اصلاً دعاهایشان مستجاب نمی شود . شنیدید خیلی ها می گویند هر چی دعا می گونیم هیچ اثری تدارد . چرا ؟ چون که وصل نشدید . شماره را درست نمی گیرید . شماره خدا و رمز ورود را باید بلد باشید . الان اگر شما بخواهید وارد سایت ما بشوید اگر رمز و آدرس را بلد نباشید موفق به ورود نمی شوید . خدا هم سایت دارد که اگر بخواهید با آن ارتباط برقرار کنید باید رمز آن را بلد باشید .

رمز سایت خدا خلوص است . تا زمانی که درون ما خالص نشده باشد ادراک خالص هم پیدا نمی کنیم و ارتباطی هم در کار نیست و روح مجرب نمی شویم .

قطره بعدی لطفاً ...

قطره 11 - شما می توانید ادراک خالص را با درک مستقیم بیابید .

استاد : درک مستقیم، این مربوط می شود به روح مجرب . یعنی فقط یک روحی که تجربه می کند به  این ادراک خالص و درک مستقیم می رسد .

درک مستقیم یعنی چی ؟ یعنی آنلاین . یعنی روح مستقیم با روح کل ارتباط برقرار می کند و آگاهی می گیرد . البته ما اسم این را الهام یا اشراق نمی گذاریم . ما از اشراق هم گذشتیم . بحث ما چیز دیگری است . و بعضی ها که به این کلاس می آیند فکر می کنند بحث ما مربوط به عرفان است . یک آقایی آمده بود این کلاس، البته با تأخیرات زیاد . و ما عذرش را خواستیم . ایشان دو بارسوال از ما پرسید . و من فهمیدم که اصلاً هیچی از کلاس نفهمیده . سوالش این بود که عرفان حلقه چیست . بحث ما اصلاً عرفان نیست که از عرفان هم گذشته . چون وقتی ما وارد دریای دیوان شمس  و مولانا می شویم، بحث عرفان دیگر بحثی ابتدایی، کودکانه و پیش پا افتاده است .

اینجا مولانا می فرماید : من اینقدر اسرار دارم، انبوهی اسرار، که اگر حلاج (منصور حلاج) بفهمد قصد دار زدن مرا می کند . همان حلاجی که بخاطر اَسرار خود که گفت (انالحق) اعدام شد .حالا در غزلی خواندیم که مولانا می فرماید :

ما به بغداد جهان جان اناالحق می زدیم      پیش از آن کاین دار و گیر و نکته منصور بود

شهر تبریز ار خبر داری بگو آن عهد را     آنزمان کی شمس دین بی شمس دین مشهور بود

اینجا بحث هایی هست که با مطالبی که در دانشگاه ها کسی شاید دو کلاس درس پاس کرده باشد هیچ ارتباطی ندارد . اینجا انبوهی اسرار است . به عنوان مثال وقتی من اعلام می کنم 5000 رمز و اسرار از دیوان شمس بیرون کشیده ام، به اندازه توان من بوده است و شما اگر می توانید بیشتر استخراج کنید . چرا ؟ چون باز هم جای کار دارد . هر بیت و کلمه ای که مولانا در دیوان شمس و یا مثنوی بیان می کند هرکدام یک سر است . شما هیچ حرف اضافه ای در گفتار استاد مولانا نمی بینید .

خوب شما قطره بعدی را بفرمایید و بخوانید ...

قطره 12 - شما می توانید با قدرت درون  بسط آگاهی درون بدهید .

استاد : قدت درون : این همان اعتماد به نفسی است که همه دنبال آن می گردند .

قدرت درون : به خودت اعتماد کن . به هیچ کس اعتماد نکن فقط به خودت .

البته الان قضیه برعکس شده، چرا که به همه اعتماد می کنیم و متأسفانه به خودمان اعتماد نمی کنیم .

مولانا موج و سیگنال این قضیه را برمی گرداند و ریتم آن را عوض می کند .

می فرماید : به خودت اعتماد کن . به خودت تکیه کن . تکیه گاهی غیر از خودت نداری . این یعنی تو وصل شدی به آن تکیه گاه که در چند قطره پیشین خواندیم . به این وضعیت قدرت درون می گویند .

وقتی که جزء تبدیل به کل می شود این قدرت درون تولید می شود و انسان به خودش اعتماد می کند، به خودش ایمان داره .

بفرمایید آقا ...

قطره 13 - شما می توانید با خلاقیت تخیل در مرکز روح زندگی کنید .

استاد : ببینید چقدر خلاقیت تخیل مهم است . شما اگر لوح فشرده دیوان شمس و مثنوی را در اختیاردارید، حتماً  کلمه خیال را درآن جستجو کنید و ببینید که مولانا چقدر در مورد خیال و تخیل بحث کرده . این بحثی است که امروزه تازه به آن رسیده اند . اگر انیشتین اعلام می کند تخیل خیلی از علم بالاتره، مطلب شگفت انگیز و جدیدی نگفته است . وهمچنین قبل از او هم کسی مثل ژول ورن گفته تخیل زمینه علم را فراهم می کند . موضوع بدینگونه است که ما در تخیلمان آفرینندگی داریم . انسان باید آفریننده باشد . مثل خدا . چون خدا فرموده : من تو را مثل خودم خلق کردم . بنابراین اگر انسان خلاقیت و آفرینندگی نداشته باشد به جزئی از حقیقت تبدیل نخواهد شد . پس با این خلاقیت ما می توانیم وارد مرکز خودمان هم بشویم . چطور ؟

چطور می توانیم وارد مرکز خودمان بشویم ؟

شاگرد : ... از طریق سفر در درون ....

استاد : آفرین . بله از طریق سفر در درون . سفرها باید کرد .

غزل 189 دیوان شمس تبریزی (ای شاه عشق پرور)

آمد بهار جان ها ای شاخ تر به رقص آ*  چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ

ای شاه عشق پرور مانند شــــــیر مادر* ای شـــــــیرجوش دررو جان پدر به رقص آ

چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی* از پا و سر بریدی بی پا و ســـر به رقــص آ

تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی*   گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقــص آ

از عشق تاجداران در چرخ او چو باران* آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ

ای مســت هست گشته بر تو فنا نبشته *   رقــعه فنا رســــیده بهر ســـفر به رقـــص آ

در دســـت جــــــام باده آمد بتم پیـــاده*    گــر نیستی تو ماده زان شــاه نر به رقص آ

پــایــان جـنگ آمـد آواز چـنـگ آمــد*    یوســف ز چـاه آمد ای بی هــنر به رقـص آ

تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد* هجــرم ببرده باشد دنگ و اثــر به رقـــص آ

کی باشـــــد آن زمانی گوید مرا فلانی*    کای بی خبر فنــا شو ای باخــبر به رقص آ

طاووس ما درآید وان رنگ ها برآید *     با مرغ جان سراید بی بال و پر به رقص آ

کور و کران عالم دید از مسیح مرهم*     گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقــص آ

مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است  *    اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ